Tuesday, May 24, 2011

آقای خاتمی و دکتر شاهپور بختیار




                                      آیا خاتمی همان دکتر بختیار است؟

روزی که شاه با تشکیل شورای سلطنت از کشور بیرون رفت و دکتر بختیار را به نخست وزیری گماشت گروههای مطرح سیاسی هم صدا بختیار را خائن نامیدند. هم گام با آیت الله خمینی مرگ بر شاه را سر دادند و از روی حس کینه و انتقام حرکت اصلاحی بختیار را نادیده گرفتند و خواهان واژگونی سلطنت در ایران شدند.
آیا آن روزها  دوراندیشی در ایران وجود نداشت که فریاد سر دهد : ای ملت ایران انقلاب نه بلکه اصلاحات.
آیا در بین مردان سیاسی کهنه کار مانند مسعود بازرگان یا دیگر احزاب سیاسی هیچ خیراندیشی نبود که بداند انقلاب زهری کشنده برای یک ملت و کشور است؟ آیا در بین ایرانیها به راستی کسی نبود که صدای پشیمانی محمدرضا پهلوی را بشنود که گفت من صدای انقلاب شما ملت ایران را شنیدم؟!

اکنون که سی و دو سال از آن روزها می گذرد می فهمیم که به راستی هدف دکتر بختیار نگهداری تاج و تخت نبود بلکه نگهداری از مام میهن بود که در حال فرو رفتن در کام انقلاب بود. تاریخ برهمگان روشن است که تمام انقلابها به دیکتاتوری رسیده اند و بس.
 بختیار پس از اینکه آقای خمینی وارد کشور شد در مصاحبه ای تلویزیونی گفت: با این همه آزادی که پس از نخست وزیری من در کشور ایجاد شده آقای خمینی حتی به بیش از آنچه که می خواستند رسیده اند. ایشان چه چیزی بیش از این می خواهند؟! اگر نیت ایشان این است که به نخست وزیری یا چیزی شبیه به این فکر کنند باید بگویم که من در جای خودم محکم هستم...

مگر هدف ملت ایران ار به پا خواستن این نبود که آزادی بیان و اندیشه بیاورند و دیکتاتوری محمدرضا را کنترل کنند که انجام شد. اما آنچه که امروز از ورق پاره های تاریخ به دست می آوریم این است که آقای خمینی از هیجان ملت در راه دیگری استفاده کردند و حرکتی که می رفت تا به اصلاح کشور و دولت بیانجامد ایشان مبدل به  انقلاب و واژگونی نظام سلطنت کردند.
روزی که بختیار ایران را ترک کرد به مردم پیام داد : گمان نکنید که دیکتاتوری نعلین بهتر از دیکتاتوری چکمه است.

امروز اما پس از گذشت سی و دو سال فرزندان میهن و نسل دوم و سوم انقلاب که حتی بختیار را هم ندیدند با تبر اندیشه به ریشه های تاریخ می کوبند و جستجو می کنند کسانی را که ملت ایران به این خاک سیاه نشانده اند. چه کسی دست آورد سال 57 را دزدید؟ چه کسی انقلاب و کشتار را برای ما آورد؟ بنا بر جمهوری بود نه ولایت فقیه؟ بنا بر این نبود که شاه برود و ولی فقیه بیاید چه که اگر چنین بود همان شاه با تاج و تختش باشکوه تر از ولی فقیه و ظاهر به ظاهر ساده زیستش بود.

اکنون بار دیگر ملت ایران در آستانه یک فروپاشی بزرگ ایستاده است. آیا باز هم یک نظام دیگر را براندازیم یا همان را از درون وادار به اصلاح کنیم؟ آیا تجربه هشت ساله اصلاحات کافی نبود؟ پس اگر این نظام اصلاح نشدنی هست تنها راه براندازی هست؟

آقای خاتمی چندی پیش سخن از بخشش و آشتی ملی زد. در میان بهت و ناباوری مردم و کینه نسل جوان و خانواده های کشته شدگان و زندانیهای سیاسی سخنان آقای خاتمی مانند نمکی بود که بر زخم پاشیده شد.پیش از محکوم کردن بدون کینه بیاندیشیم!

با سران پیر و فرتوت نظام که با الگوهای قرن بیستمی و چه بسا هزاروچهارصد سال پیش خواستار اداره کشوری بزرگ در قرن بیست و یکم هستند چگونه می توان آشتی کرد؟ آیا سران نظام مانند محمدرضا پهلوی صدای ملت ایران را نشنیدند؟ آیا به راستی برای بهبود و تغییر اوضاع تلاشی کردند؟ آیا به راستی خواهان اصلاحات هستند و اگر هستند تا چه حد؟

آنچه که آشکار است سران نظام از امنیتی ها گرفته تا نظامیها که همگی گوش به فرمان کوتوله های بیت رهبری هستند تا خود شخص آقای خامنه ای و پسرش مجتبی و البته سردار وحید هچکدام خواهان گردن نهادن به خواست ملت ایران نیستند. که این نه تنها از ترس مجازات در پیشگاه ملت بلکه از برای داشتن دو بازوی نیرومند نفت و اسلحه است. گوی فریبنده قدرت ثروت و  مقام چنان آنها را کور و کر کرده است که نه خواهان اصلاحات هستند و نه توان آشتی ملی را دارند. آنها حتی خواهان کوتاه آمدن از بخشی از خواستهای خود نیز نیستند. بنابراین مذاکره با یک چنین حکومتی مانند شطرنج بازی کردن با یک گوریل مست است.

اما  چه باید  کرد؟ اگر انقلاب و براندازی زهری کشنده است و رژیم ولایت فقیه هم اصلاح پذیر نیست پس راه حل چیست؟

هم میهنان این روزها را یادتان باشد چرا که سی و دو سال دیگر پس از این اگر فرزندان شما از شما پرسیدند که چرا باز چنین شد یا چرا دست آورد جنبش سبز را دیکتاتوری دیگر به یغما برد .... چه پاسخی دارید که بدهید.
کشور گام به گام به سوی یک جنگ داخلی پیش می رود. سران نظام هم مانند همان دیکتاتور لیبی و چه بسا بیشتر از او دیوانه و ددمنش هستند. حتی اگر در نگاهی خوشبینانه بنگریم سران نظام هم مانند علی عبدالله صالح در یمن پس از کشتار مردم امان نامه می خواهند تا کنار بروند.
این نقطه ایست که نگرانیهای آقای خاتمی را می توان در سخنانش دید. او هم یک بختیار دیگر است که به راستی هدفش نگهداری از ولی فقیه نیست بلکه نگهداری از ملک و ملت است که گام به گام در کام انقلابی دیگر فرو می رود و در آتش کینه و انتقام می سوزد. که دست آورد کشتار چیزی به جز انقلاب و پایان انقلاب چیزی به جز دیکتاتوری نیست. شاید این بار اما این دیکتاتوری با کراوات و کت شلوار بیاید اما به یاد داشته باشید که مرگ بر دیکتاتور چه شاه باشه چه دکتر.

آری بخشش سخت است. بسیار سخت اما کاری شدنی است. اگر به تجربه سال 57 بنگریم و به انقلاب دزدیده شده که قرار بود جمهوری ایرانی باشد بیاندیشیم می بینیم که بخشیدن سخت است اما شدنی است که این هدف جنبش سبز ماست.
ما برای انقلاب و کشتار برنخواستیم بلکه برای جوانه زدن و نو شدن برخواستیم. چه باک از بخشش اگر پایانش جمهوری ایرانی باشد.
اما بترسیم از آن روزی که روز انتقام و خونریزی است و پایانش یک دیکتاتوری دیگر از نوع مجاهدین خلق و مسعود رجوی باشد که اینها نیز نسخه ای ننگین تر از ولایت فقیه هستند. 
با سپاس کاوه آهنگر

سبزیم که از نسل بهاران هستیم 
پاکیم که تبار باران هستیم
دور است ز ما تن به ذلت جستن 
ما حافظ خون سربداران هستیم